زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

تو کوچه مون که درست کنار میدان روستا بود بجز ما چهار خانواده دیگه بودند یکیشون ۸ تا بچه و چندتا نوه در همون خونه یکیشون بدون بچه و دوتا دیگه چندتا بچه داشتند

وقتی برای بازی تو کوچه جمع میشدیم انگار لشگر یزید حمله کرده دختر و پسر کوچیک و بزرگ همه دنبال یک توپ پلاستیکی بودیم 

وسطی و توپ عربی و فوتبال بازی میکردیم از دختر ۱۵ ساله بگیر تا پسر دو ساله

همسایه فلفل مزاجی بنام اسیه خان باجی همون مامای منو و بقیه بچه ها بودکه همیشه دنبالمون میکرد و میگفت : برید تو دم در خونه خودتون بازی کنید 

فقط بخاطر اینکه بچه هاش بزرگ بودند و رفته بودند بجز دختر کوچیکه اش که اونم واسه بازی با ما بزرگ بود یعنی بازی اون جیک پیک مستانه با پسرای روستا بود 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.