در شبی از شبهای سرد سال ما بین دو چله بزرگ و چله کوچک که از اخرین شب پاییز تا ۱۰ بهمن می باشد ما بین دو نماز مغرب و عشا از ما بین دو لنگ مادرمان در بین دو دست مامای محله مان ایندفعه با کله ای نمیدانم کچل یا پرمو چون بلایی اسمانی فرود امدیم .
و شدیم آغاز فصل سرد.
ماما تشت اب گرم خواست تا این تحفه اسمانی رو بشوره قنداق پیچ تحویل ننه اش بده که با اعتراض مادر مواجه شدند:
تو اتاق نشوری اش اتاق کثیف میشه
ماما: اخه بیرون برف میاد هوا سوز داره بچه می میره
مادر : بیرون بشورید اگر بمیره عیب نداره یکی دیگه میزام
و اینچنین بنده در اولین دقایق عمرم متحمل سردی زمستان و سردی دل مادرم یکجا شدم
و همه این ِوقایع رو خواهر بزرگه لو داد که از فرط سرتغی و یکدانه دختر بودنش با ونگ و زار و زور خودش رو تو اتاق زائو انداخته بود.