زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

در شبی از شبهای سرد سال ما بین دو چله بزرگ و چله کوچک که از اخرین شب پاییز تا ۱۰ بهمن می باشد ما بین دو نماز مغرب و عشا از ما بین دو لنگ مادرمان در بین دو دست مامای محله مان ایندفعه با کله ای نمیدانم  کچل یا پرمو چون بلایی اسمانی فرود امدیم .

و شدیم آغاز فصل سرد.

ماما تشت اب گرم خواست تا این تحفه اسمانی رو بشوره قنداق پیچ تحویل ننه اش بده که با اعتراض مادر مواجه شدند: 

تو اتاق نشوری اش اتاق کثیف میشه

ماما: اخه بیرون برف میاد هوا سوز داره بچه می میره

مادر : بیرون بشورید اگر بمیره عیب نداره یکی دیگه میزام

و اینچنین بنده در اولین دقایق عمرم متحمل سردی زمستان و سردی دل مادرم یکجا شدم 

و همه این ِوقایع رو خواهر بزرگه لو داد که از فرط سرتغی و یکدانه دختر بودنش با ونگ و زار و زور خودش رو تو اتاق زائو انداخته بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.