زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

زندگی واقعی من

می نویسم تا نترکم

بعد شستمان و قنداقمان نوبت به شماره گذاری رسید و بنده شدم نامبر ۱۰ و بر فرض محال نور چشم ۷ برادر و ۲ خواهر بزرگتر از خودم

بچه روستا بودم در حصاری از کوههای بلند باغهای سرسبز با چشمه های اب پاک و زلالش

رودخانه ای که از وسط روستا رد میشد و همیشه خدا درش پلاس بودیم با گل ظروف اشپزخانه درست میکردیم تو افتاب خشکشون میکردیم و بعدش تو اب ولرم رودخانه ابتنی میکردیم دختر و پسر حالیمون نبود موقع برگشتن به خونه ظرفهای گلی رو زیر خاک کنار رود دفن میکردیم تا همکلاسیم گلی و خواهراش که خونه شون نزدیک رود بود اونارو ندزدند و هر دفعه فرداش میرفتیم سراغ ظرفها پیداشون نمیکردیم و همیشه یواشکی فحشهای خوراکی به گلی و خواهراش میدادیم که دزدند و همین یکی دو سال پیش به خواهرم گفتم یادته ظرفامونو می دزدیدند در حقیقت دزدی در کار نبود چون کنار رودخانه دفن میکردیم رطوبت رودخانه ظرفای گلی رو حل میکرد چون از خاک و ماسه بودند و خام و تمام مدت بیچاره گلی و خواهراشو فحش دادیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.